«لایک! شما یک خانم چادری جذاب هستید» پسر بچه نوجوان این جمله را زیر عکس فلان خانم چادری در فلان شبکه اجتماعی نوشته و پاسخ گرفته بود:«ممنونم نظر لطف شماست» احتمالا آن خانم چادری فکر کرده برای ترویج فرهنگ حجاب یک گام بزرگ برداشته. اینکه با حجاب توانسته در معرض نگاه و توجه و تحسین و گاهی اوقات ابراز علاقه قرار بگیرد.
گمان کرده که ظرفیتهای کشف نشده چادر را پس از دهها سال کشف کرده. گمان کرده که با شگردی منحصر به فرد هم خدا را به دست آورده هم خرما را. برای همین است که هر روز مدلی جدیدی از ترکیب چادر و روسری و آستین و ساعت و آرایش را رو میکند و خودش را پرچمدار تبلیغ حجاب میداند، اما حواسش نیست که اساسا چادر قرار است مقابل این خودنماییها را بگیرد و جذابیتهای زنانهاش را بپوشاند. حواسش نیست که در این ترکیب ناهمگون، تعارضی ذاتی دارد. مثل آن آقایی که سالها قبل در یکی از کشورهای خارجی با لباس روحانیت پاپیون زده بود که باید نوآوری کنیم و از قضا اسباب خنده مردم را فراهم کرد.
در این چند سال اخیر، چادر با فرهنگهای جدیدی همراه شده که برخی از آنها اساسا فرقی با بدحجابی ندارد. حتما شما هم دیدهاید دخترانی که چادر را بخشی از تیپ خود میدانند و گویا با استفاده از چادر میخواهند چهره خود را قاب بگیرند. بعد هم در قواره یک فعال اجتماعی ظاهر میشوند و هر روز عکسهای مختلفشان را این طرف و آن طرف منتشر میکنند تا محرم و نامحرم لایکشان کنند.
اما حقیقتا این نوع پوشش که باعث انگشت نما شدن فرد در جامعه میشود، مصداق لباس شهرت نیست؟ در تعریفهای فقهی ما یک شرط اساسی برای حجاب تعریف شده که نباید «جلب توجه» کند. حجاب باید در مسیر عفاف و حیا و پوشیدگی تعریف شود، اما این فرهنگ جدید و ابداعی که از قضا وارداتی هم نیست و ساخت ذهن خلاقانه برخی از بانوان ایرانی است، حجاب جدیدی را معرفی کرده که در مسیر خودنمایی تعریف میشود و از بیخ و بن ضدحجاب است.
اینکه زن بتواند با چادر به آسانی فعالیت اجتماعی کند را هیچ کس منکر نیست،بانوان محجبه و عفیفه قطعا میتوانند با حفظ شئون شرعی به فعالیت اجتماعی بپردازند. اصلا ضرورت همین موضوع بود که چند سال قبل برخی از کارشناسان دور هم جمع شدند و اقدام به طراحی چادرهایی کردند که در عین سادگی، دست و پاگیر بانوان هم نبود.
چادرهایی که مثلا هنگام رانندگی یا حمل کودک محدودیت ایجاد نمیکرد، اما این خلاقیت به مرور تبدیل به یک بدعت شد و طراحان بعدی، به فکر آن افتادند تا چادرهایی جذاب تولید کنند و کار به جایی کشید که باخط نستعلیق و نسخ روی چادر بانوان کلمات قصار مینوشتند و شعار میدادند که با چادر محدودیت نیست و میتواند شما را جذابتر کند! این طراحان ادعا میکنند که فقط با چنین روشهایی میتوان برخی از دختران امروزی که با حجاب ارتباط خوبی ندارند را به سوی چادر کشاند، اما انگار نسخه ناشیانهای که آنها برای حجاب جامعه نوشتهاند، به ضد خود تبدیل شده و به قول جناب مولوی «از قضا سرکنگبین، صفرا فزود»ه است. مخاطب اصلی بازار چادر خانوادههای مذهبی هستند و قطعا این چادرهای تیپیکال بیش از آنکه به دست جامعه هدف برسد، به دست متدینین رسیده و گاهی اوقات گره چادر آنها را شل کرده است.
این تدبیرهای بدعتگونه سابقه بسیاری دارد، مگر در همین یکی-دو دهه اخیر به بهانه مقابله با موسیقیهای مبتذل وارداتی، خودمان به تولید ابتذال نپرداختیم؟ مگر برای آنکه رضایت عدهای را جلب کنیم، پیچ شرعیات را شل نکردیم؟ مگر خطوط قرمزمان را تغییر ندادیم؟ آنقدر که گاهی اوقات موسیقیهای وطنیمان شرمآورتر از برخی نسخههای خارجی شده است.
بیایید تعارف را کنار بگذاریم. این روزها باید نگران حجاب برتر بود. حجابی که در طول همه این سالها نماد پوشش و عفت بوده، حالا در خطر است. دعوای ما، درباره چادر و مانتو نیست. درباره «میل به جذابیت» است. ماجرا این است که این بانوان قبل از انتخاب چادر باید به این سوال پاسخ دهند که آیا میخواهید جذاب باشید یا نه؟ اگر پاسختان مثبت است، تا دلتان بخواهد گزینه دارید، لطفا بیخیال چادر شوید که برای ما مقدس است و عزیز.
حقیقت این است که ما به جای آنکه مردم را وارد دایره دین و حجاب و اعتقاد کنیم، مدام تلاش میکنیم که مساحت این دایره را زیاد کنیم، آنقدر زیاد تا دیگر کسی بیرون نماند. فراموش کردهایم آن کلام امام صادق را که فرمود: کلام ما را بدون حذف و اضافه به مردم بگویید، فطرت آنها خواهد پذیرفت.
در 28 ذیالحجه سال 63 هجری قمری در شهر مدینه انقلابی علیه دستگاه ظالم یزید به وقوع پیوست، زیرا این انقلاب در راستای عکس العمل به شهادت امام حسین(ع) بود، این واقعه را به دلیل آن که در ریگزارى در اطراف مدینه به نام «حّره» واقع شد و پایگاه لشکر یزید نیز در آن جا بود، آن را در تاریخ به نام «واقعه حرّه» ثبت کردهاند.
علت اصلی آغاز انقلاب مدینه، سفر هیئت نمایندگی اهل مدینه به شام بود، هیئتی مرکب از عبدالله بن حنظله انصاری معروف به «غسیل الملائکة»، عبدالله بن ابی عمرو بن حفص بن مغیره مخزومی، منذر بن زبیر و عدهای دیگر از رجال و اشراف مدینه به نمایندگی از طرف اهل مدینه نزد یزید رفتند.
به گزارش قرارگاه فرهنگی سبکبالان عاشق همان گونه که از عنوان این بازی نمایان است، «سردار سامراء» با محوریت شهدا و جنگتحمیلی برای زنده نگهداشتن یاد و خاطره حاج سید حمید تقویفر فرمانده محور عملیاتی سامراء ساخته شده است تا بخش کوچکی از مجاهدتهای این فرمانده و شهید مدافع حرم را در قالب اپلیکیشنی چند رسانهای به نسل جوان نمایش دهد.
سردار سامراء از دو بخش مراحل و گالری تشکیل شده است. بازی دارای 10 مرحله است که کاربران در هر مرحله مأموریتی خاص را باید انجام بدهند.در بخش گالری که بخش چندرسانهای این اپلیکیشن است میتوانید عکسها، فیلمها و همچنین وصیت نامه حاج سید حمید تقویفر را مطالعه کنید.
سردار شهید حاج سید حمید تقویفر دی ماه سال 1393 در سامرا به شهادت رسید. این شهید از جمله فرماندهان و نخبگان نظامی دوران هشت سال دفاع مقدس بود.علاقه مندان به دریافت و نصب این بازی بر روی گوشیهای همراه خود میتوانند به کافه بازار مراجعه کنند.
«شهید بیضایی وقتی دید ما روحیه نداریم و کسی نمیجنگد، رفت و نشست پشت فرمان خودرویی که آنجا داشتیم و استارت زد و رفت بهسمت تکفیریها. همه ما از این کاری که کرد تعجب کردیم. همینطور ایستاده بودیم و داشتیم نگاهش میکردیم».
به گزارشقرارگاه فرهنگی سبکبالان عاشق شهید محمودرضا بیضائی، متولد 18 آذر 1360 در شهر تبریز است. او از مربیان بچههای بسیج در پایگاههای درونشهری هم بوده است و بسیاری از بچههای پایگاه که دورههای آموزشی بسیج دانشآموزی و دانشجویی را پیش او گذراندهاند خاطرات جالبی از او دارند. شهید محمودرضا بیضائی با توجه به تحولات میدانی کشور سوریه و هتک حرمتها به حرم حضرت زینب کبری(س) بهدست گروههای تکفیری، برای دفاع از این حرمهای شریف و همراهی با یک تیم رسانهای مستندساز به سوریه رفته بود. بعد از همراهی با تیم مستندساز، بهخاطر تجربهاش در آموزش، مدتی نیز برای انجام عملیات مستشاری در سوریه حضور پیدا کرد. او در روز یکشنبه 29 دیماه 92 مصادف با ولادت حضرت رسول(ص) براثر انفجار یک تله انفجاری به شهادت رسید. شهید بیضایی با 32 سال سن ساکن اسلامشهر تهران بود و هماکنون از او یک دختر سهساله بهنام کوثر به یادگار مانده است.
احمدرضا بیضائی سه سال از برادر شهیدش بزرگتر است. او در مقطع دکترای حرفهای رشته دامپزشکی تحصیل کرده و در حال حاضر عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی است. بیضائی خاطرات فراوانی با برادر شهیدش دارد. نقل برخی خاطرات درباره شهید توسط برادرش در ادامه میآید:
شوخطبعی در وقت خود
اهل شوخی بود؛ آن هم زیاد، حتی خیلی زیاد. اما میدانست با چهکسی و کجا شوخی بکند و حدود آن را با بعضی هم نگه میداشت. با کسانی همیشه شوخی داشت و با کسانی، هیچوقت. سهیل کریمی از مستندسازانی است که با محمودرضا در سوریه بوده است. وقتی برای مراسم تشییع به تبریز آمده بود، شب در منزل هنرمند بسیجی و عکاس جنگ، حاج بهزاد پروین قدس، تعریف میکرد: «محمودرضا شیطنت داشت اما وقتی غرق کار میشد خیلی جدی میشد. یک بار من کنارش ایستاده بودم، برگشت خیلی با تندی گفت "اینها را از دور و بر من ببر کنار من کار دارم". من هم یقه یکی را گرفتم و کشیدم کنار و با او دعوا کردم که کنار بایستد بعد متوجه شدم یقه محمد دبوق ــ کارگردان لبنانی مستند «امام روحالله»- را گرفتهام!» محمودرضا گاهی با اهلش بهقدری شوخ بود که تا سر کار گذاشتن وحشتناک طرف پیش میرفت، گاهی هم اینطور جدی بود. من بهعنوان برادرش هیچوقت طرف شوخی او قرار نگرفتم. این از چیزهایی است که هنوز هم یادآوریاش مرا شرمنده میکند. محمودرضا ادب بسیار زیادی با بزرگتر داشت و حق ادب را ادا میکرد. با هم زیاد میخندیدیم. خیلی پیش میآمد که چیزی از اتفاقات کارش یا مسائل روزمره یا حتی سر کار گذاشتن دوستانش تعریف میکرد و میخندیدیم اما هیچوقت نشد من طرف شوخی کوچکی از او قرار بگیرم.
روایت رزمندگان عراقی مدافع حرم از شهید بیضایی
در ایام سالگرد شهادتش، دو تن از رزمندگان عراقی که از نیروهایی بودند که با محمودرضا کار کرده بودند و آموزش دیده بودند، آمده بودند تبریز. میخواستند بروند سر خاک محمودرضا. مدافعان غیرایرانی حرم، محمودرضا را در سوریه با اسم مستعارش یعنی «حسین» میشناختند. یکی از این رزمندههای عراقی که مجروح هم بود، مدام وسط حرفهایش تکرار میکرد: «حسین، مجنون! حسین، مجنون!» وقتی داشتیم توی ماشین من بهطرف گلزار شهدا میرفتیم، در بین راه پرسیدم منظورش از اینکه داشت میگفت «حسین، مجنون چه بود؟» گفت: «در درگیری در یکی از مناطق، دو شهید دادیم که بهخاطر شدت درگیری پیکرها روی زمین ماندند و موفق نشدیم آنها را عقب بیاوریم. وقتی تکفیریها پیشروی کردند و پیکرها، روی زمین، بین آنها ماندند، ما روحیهمان را باختیم. حسین وقتی دید ما روحیه نداریم و کسی نمیجنگد، رفت و نشست پشت فرمان خودرویی که آنجا داشتیم و استارت زد و رفت بهسمت تکفیریها. همه ما از این کاری که کرد تعجب کردیم. همینطور ایستاده بودیم و داشتیم نگاهش میکردیم و منتظر بودیم که هرلحظه ماشینش را هدف قرار بدهند، اما حسین رفت و با خونسردی پیکر شهدا را از روی زمین برداشت و کشید داخل ماشین و برگشت. کارش دیوانگی بود، اما این کار را برای بالا بردن روحیه ما انجام داد».
بسم رب الشهدا والصديقين
سالهاست که جنگ پایان یافته ولی هنوز عطش شهادت بر لبهای خشک و ترک خورده ی بشر تازیانه می زند. آن زمان که دروازه های بهشت باز بود هر کس با حرفه ای خود را به آن باب می رساند و ما نسل سومی ها هم که دستمان در گیر صفر و یک است بابی را گشودیم تا جرعه ای را تا شهادت بنوشیم. افتخار ما اینست که سرباز ولایت فقیه هستیم هرچند دستمان خالیست اما دل های مان پر است از عشق به ولایت.